• خطاهای   شناختی

    خطاهای شناختی

  • علامت افسردگی در کودک

    علامت افسردگی در کودک

  • تاثیر آموزش سبک زندگی بر افسردگی

    تاثیر آموزش سبک زندگی بر افسردگی

  • سبک دلبستگی و مکانیسمهای دفاعی در اختلال شخصیت مرزی

    سبک دلبستگی و مکانیسمهای دفاعی در اختلال شخصیت مرزی

  • اضطراب و ترس

    اضطراب و ترس

  • ناخن جویدن

    ناخن جویدن

  • پیشبینی طلاق عاطفی

    پیشبینی طلاق عاطفی

  • راه حلهای مهار کودکان بیش فعال (بخش چهارم)

    راه حلهای مهار کودکان بیش فعال (بخش چهارم)

  • راه حلهای مهار کودکان بیش فعال (بخش سوم)

    راه حلهای مهار کودکان بیش فعال (بخش سوم)

  • راه حلهای مهار کودکان بیش فعال (بخش دوم)

    راه حلهای مهار کودکان بیش فعال (بخش دوم)

خطاهای شناختی

پست شماره 734
خطاهای   شناختی

تفکرات غیرمنطقی

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم به دلیل آلوده بودن افکار شان با این نوع خطا ها  است.

به نظر می رسد افسردگی،بی قراری،رقابت های ناصحیح، خشونت،پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.

آلبرت الیس روان شناس معروف بسیاری از خطاهای شناختی را شناسایی و معرفی کرده است. انسان هایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است،  در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند.

 

فهرست خطاهای شناختی

۱- ذهن خوانی

شما فرض را بر این می گذارید که می دانید آدم ها چه فکر می کنند بی آن که شواهد کافی در مورد افکارشان داشته باشید.

 

۲- پیش گویی

 

آینده را پیش بینی می کنید. پیش بینی می کنید که اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است. مثلاً «در امتحان قبول نخواهم شد».

 

۳- فاجعه سازی

 

شما بر این باورید که آنچه که اتفاق افتاده است یا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناک و غیرقابل تحمل خواهد بود که شما نمی توانید آن را تحمّل کنید.

 

۴- برچسب زدن

یک ویژگی منفی خیلی کلی را به خود و دیگران نسبت می دهید. مثلاً: « من دوست داشتنی نیستم » یا « او بی لیاقت است ».برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید« اشتباه کردم ». به خود برچسب منفی می زنید:« من بازنده هستم ». 

۵- دست کم گرفتن جنبه های مثبت

مدعی هستید که دستاوردهای مثبت شما یا دیگران ناچیز و جزئی هستند.

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه  نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد.

۶- فیلتر منفی

تقریباً منحصراً بر جنبه های منفی متمرکز می شوید و به ندرت به جنبه های مثبت توجه می کنید .مثلاً: « اگر نگاهی بیاندازید متوجه می شوید چه تعداد آدم هایی هستند که مرا دوست ندارند ».افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تأثیر یک حادثه منفی همه واقعیت  را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند.شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند.


۷- تعمیم افراطی

صرفاً براساس یک رویداد خاص ، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می کنید. مثلاً « این اتفاق همیشه برای من پیش می آید، انگار من خیلی جاها شکست می خورم ». افرادی که  این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است،هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز وهمیشه توصیف می کند.


۸- تفکر دو قطبی

آدم ها یا اتفاق ها را به صورت همه یا هیچ می بیند. مثلاً  « همه مرا کنار گذاشته اند ».در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت،پدیده یا موضوع را کلاً سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ،آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلاً هیچ ماشینی را نمی خواهند.این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد.

۹- بایدها

رویدادها برمبنای این که چطور باید می بودند تفسیر می کنید و نه بر مبنای این که واقعاً چطور هستند. مثلاً «باید خوب عمل کنم، و اگر خوب عمل نکنم یعنی شکست خورده ام». انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تأثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که باید را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند.همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد «نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند؛«نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تأثیر است زیرا«باید» ها  تولید بی انگیزگی می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

۱۰- شخصی سازی

به خاطر اتفاقات ناخوشایند منفی ، تقصیر زیادی را به صورت غیر منصفانه به خود نسبت می دهید و به این موضوع توجه نمی کنید که دیگران باعث اتفاقات خاص می شوند. مثلاً «ازدواجم به بن بست رسید، چون من شکست خوردم».

۱۱- مقصر دانستن

فرد دیگر ی را منبع اصلی احساسات منفی تان می دانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمی پذیرید. مثلاً «تقصیر اوست که من الآن این گونه احساس می کنم» یا «تمام مشکلات من تقصیر والدینم است».

۱۲- مقایسه های غیرمنصفانه

اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند.

به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید. مثلاً: «او در مقایسه با من موفق تر است» یا «دیگران بهتر از من امتحان دادند».

۱۳- همیشه پشیمان بودن

تمرکز و اشتغال ذهنی با این که من می توانستم بهتر از این ها عمل کنم به جای توجه به این که من الآن چه کارهایی را می توانم بهتر انجام بدهم.

مثلاً: «اگر تلا ش کرده بودم می توانستم شغل بهتری داشته باشم» یا «نباید این حرف را می زدم».

۱۴- چه می شود اگر؟

یک سلسه سؤالات می پرسید که همه به این صورت هستند که «چه می شود اگر، اتفاق خاصی بیافتد؟» و البتّه شما هرگز از پاسخی که به خود می دهید راضی نیستید. مثلاً: «درست ، ولی اگر مضطرب شوم چه؟» یا «اگر نتوانم درست نفس بکشم چه؟».

۱۵- استدلال احساسی

اجازه می دهید که احساساتتان ، تفسیرتان از واقعیت را هدایت کنند . مثلاً «احساس افسردگی می کنم، و این یعنی ازدواجم به بن بست خورده است». افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوماً منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : « از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است» یا «احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم» یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم» یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتماً باید نومید باشم».

۱۶- ناتوانی در عدم تأیید شواهد

همه مد ارک یا شواهد بر علیه افکار منفی تان را رد می کنید. مثلاً وقتی این تفکّر را دارید که «دوست داشتنی نیستم» ، هر مدرکی که نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می کنید. در نتیجه افکارتان قابل رد کردن نیستند، یک مثال دیگر : «موضوع واقعاً این نیست، مشکلات عمیق تر از این حرف ها هستند، دلایل و عوامل دیگری در کارند».

۱۷- برخورد قضاوتی

خودتان، دیگران و اتّفاق ها را به جای این که صرفاً فقط توصیف کنید، بپذیرید یا درک کنید، به صورت سیاه و سفید ارزیابی می کنید (خوب و بد یا برتر و حقیر ). خودتان و دیگران را بر مبنای معیارهای دلبخواه و سلیقه ای قضاوت می کنید و به این نتیجه می رسید که خودتان یا دیگران کوتاهی کرده اید. به قضاوت دیگران یا به قضاوت سختگیرانه از خودتان درباره خو یش بها می دهید . مثلاً «در دانشگاه خوب درس نخواندم» یا «اگر تنیس کار کنم، خوب از آب در نمی آید» یا «ببین چقدر موفق است من نیستم.

باکس فان